مرداب غم
مرداب غم

مرداب غم

یک چایی به

چند صفحه عابدانه ی زمر

همراهی درختان قد کشیده

اینها طعم امروزم بود...

طعم امروزی که با هر خیزشی به سویش، صدایی از درونم می گفت: رها کن بند هایت را در این بحر بندگی... بحر سوره ای برای عبد صالح.. سوره زمر... 

 

چقدر قلم راحت تر می رود روی کاغذم

وقت این حرف ها،

وقت حرف های سوره ای.

 

می دانی که...