مرداب غم
مرداب غم

مرداب غم

بهار برایم مثل حس دیدن منظره ایست نو

هار برایم مثل
حس دیدن منظره ایست نو
درمیان پاییزی
به بلندای یک عمر...
که تکرارش سال ها طول می کشد...

بهار نزدیک است

بهار نزدیک است

ومن از بهار دور!!

حال هیچ فرقی نمیکند

چه نزدیک چه دور

بهار چه بخواهم چه نخواهم خواهد امد

واین بهار همان بهار پارسال است!!

شاید بهار هزارن سال پیش!!

این قصه دیروز امروز نیست

بهار می امد و من این را میدانستم

اما وقتی می امد که دگر به بودنش نیازی نبود

گلهای نرگس زجرشان را زیر یخهای زمستان کشیده اند

وحالا بهار می اید

دلمان خوش است

دوباره طلوع میکند

که دوبار جوانه خواند کرد

دوباره ظهور میکند

شور عشق در سینه های چلچله های وحشی

در شاخه های خشک و بی جان

در قلب های یخ زده ماهی های کف رود های سرد

واین هنر بهار است که شور عشق به پا کند

زمستان با تمام سرمایش

نرگس های باغچه مان را بیدار کرد

حال بهار چه میکند با این شور عشق ..

مادر

بدترین چیز اینه که محبت مـــادر رو با "هان" و "چیه؟" جواب بدی...


.

.

.


بعد زنگ یه غریبه رو که فقط هوسه ، با "جانم" جواب بدی