تیـــــــغ روزگـــــــــــــــار... شاهــــــــرگــــــــــــــــــ "کلاممـــــــــــــ" راچُــــــنان بریـــــــــــــده که سکوتمــــــــ "بنـــــــــد" نمی آیـــــــــــــد...
همه جایش بارانی است... هرچه کمتر بدانی... کمتر خیس خواهی شد...
قلبم این روزها...
سخت درد می کند... کاش یک لحظه می ایستاد... تا ببینم دردش چیست...
باید درک کنی که هرکس مشکلات خودش را داره... باید بفهمی وقتی ناراحتی... دلتنگی... یا بی حوصله ای... هیچ کس حوصله ی تو رو نداره... دیگه باید فهمیده باشی... همه رفیق وقت خوشی اند... همه خودشون اینقدر درد سر دارن... که حوصله گند اخلاقیای تورو ندارن... همه اینقدر کار دارن... که وقت ندارن واسه تو وقت بزارن... که به حرفات گوش بدن... یا وقتهایی که تنهایی کنارت باشن... تو باید رفیق غم و غصه دیگران باشی... تو باید سنگ صبور باشی... تو باید سنگ باشی... دردای اونا پیش دردای تو هیچ نیست... تو اصلن سختی نکشیدی... تو اصلن تنها نموندی... تو هیچ وقت غصه دار و گریه دار نبودی... نبایدم داشته باشی... فهمیدی... اینها همه ی حرفایی که چند روزه یکی از ته دلم داره بهم میگه... هی تکرار میکنه... تا باورم بشه... که آروم تر بشم... که هر وقت تنها شدم و دلتنگ و خسته... یاد تنهایی و خستگی و دلتنگی دیگران بیفتم... بعدش همه چیز یادم بره...